دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری

نقد فلسفه - نقد عرفان

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 

 اشعار فوق العاده عرفانی و ملکوتی مولوی در مثنوی و دیوان شمس/قسمت دوم/عقاید ناب!

 

ولایت پذیری و سرسپردگی به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اساسی ترین شرط ورود به عرفان ناب اسلامی است و بدون این ولایت ، طی مسیر و سیر و سلوک عرفانی ممکمن نیست. و همچنین اگر کسی ذره ای محبت خلفای غاصب را در دل داشته باشد نمیتواند در مسیر صحیح و صراط مستقیم قدم بگذارد.

 

علامه مجلسی احادیثی در «بحار» ج ۲۷ از ص ۵۱ تا صفحه ۶۳ از تفسیر قمی نقل فرموده است. در روایت ابن الجارود از ابوجعفر(ع) در تفسیر قول خدای تعالی «ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه» یعنی: خدای تعالی در باطن هیچ فردی دو دل قرار نداده است؛ فرمودند: اما دوست ما خالص می‌گرداند محبت به ما را همچنان که طلا به واسطه‌ی آتش خالص و پاک می‌شود به طوری که در آن طلا هیچ ناخالصی نیست. کسی که می‌خواهد بداند محبت ما را ـ یعنی بداند محبت خالص خود را به ائمه علیهم السلام ـ پس دل خویش را امتحان کند، پس اگر در محبت ما محبت دشمن ما را شریک قرارداده، او از ما نیست و ما از او نیستیم و خدای تعالی دشمن این گونه کسان است و جبرئیل و میکائیل و خدا دشمن کافران هستند.

 

از این حدیث شریف استفاده می‌شود کسی که هم ائمه و هم دشمنانشان را دوست بدارد بی‌فایده می باشد، و معلوم است که علمای اهل‌سنت مانند محی‌الدین و امثال او در عین این که مدعی هستند ائمه را دوست دارند، مع ذلک اظهار می‌دارند و اقرار می‌کنند به محبت خلفای ثلاثه؛ جمع بین این دو محبت نمی‌شود. پس آن‌ها از صدیقین نیستند و در امتحان صدیقین مردود و ساقط هستند. بلکه از فرمایش حضرت علیه السلام ظاهر است که دوستی دشمنان اهل‌بیت موجب کفر است، چنانچه در بحار ج ۲۷ از امالی صدوق از حضرت صادق جعفر بن محمد(ع) روایت می‌کند که فرمودند: «همنشینی با کسی که عیب جویی و عیب گویی می‌کند از ما ـ ائمه علیهم السلام ـ یا این که مدح کند کسی را که دشمنی با ما دارد، یا صله کند با کسی که با ما قطع صله کرده، یا قطع صله کند از کسی که با ما صله کرده، یا دوستی کند با کسی که دشمنی با ما دارد، یا دشمنی کند با کسی که با ما دوستی دارد، پس به تحقیق چنین کسی کفر ورزیده به آن که فرو فرستاده سبع مثانی و قرآن عظیم را ـ خدا ـ .

 

ابن ادریس(ره) در اواخر «سرائر» حدیثی از سماعه نقل می‌کند که او می‌گوید: شنیدم از اباعبدالله علیه السلام که می‌فرمودند: «روز قیامت رسول‌الله(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام از کنار آتش مرور می‌کنند ناگاه فردی از میان آتش صیحه می‌زند: یا رسول‌الله اغثنی، به دادم برس، ای رسول خدا! (سه مرتبه تکرار کرد). پس جوابش نمی‌دهند»، فرمودند: «پس ندا می‌کند: یا امیرالمؤمنین! به دادم برس، (سه مرتبه). پس جوابش نمی‌دهند.» فرمودند: «پس ندا می‌کند: یا حسین! یا حسین! یا حسین! به دادم برس، من قاتل دشمنان توام.» فرمودند: «پس پیامبر به حسین(ع) می فرمایند به درستی که حجّت آورد برای شما.» فرمودند: «پس حسین(ع) سرازیر می‌شود به سوی آن ندا کننده به مانند باز تندرو؛ پس او را بیرون می آورد از آتش.» راوی می‌گوید: پس عرض کردم به اباعبدالله(ع): چرا مختار به آتش معذّب شد با این که قاتلان سیدالشهداء(ع) را بکشت؟ حضرت فرمودند: «همان مختار محبتی نسبت به آن دو نفر ـ ابوبکر و عمر ـ در قلبش داشت؛ قسم به خدایی که محمّد را به حق مبعوث به رسالت نمود اگر جبرئیل و میکائیل هم محبتی به آن دو داشته باشند حق تعالی آن دو را نیز با صورت به آتش خواهد افکند

از این حدیث شریف ظاهر است که کسی به منزلت جبرئیل و میکائیل حتی مقدار کمی محبت به آن دو نفر ـ ابوبکر و عمر ـ داشته باشد، حق تعالی او را به جهنم می‌اندازد. و همین محبت کم به آن دو نفر در قلب مختار سبب شد که به جهنم برود تا پاک شود و چون به سیدالشهداء(ع) عقیده‌مند بود خدای تعالی او را نجات داد.

 

در «بحار» از کنز الکراجکی به سندش از سلیمان اعمش از حضرت جعفر بن محمد از آبائشان از امیرالمؤمنین(ع) نقل می‌کند که فرمودند: «رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ای علی! تو امیر مؤمنینی و امام متقینی! ای علی! تو سیّد اوصیا و وارث علم انبیا و بهترین صدیقینی و افضل سابقینی! ای علی! تو شوهر سیّده زنان عالمینی، و خلیفه‌ی بهترین پیامبری؛ ای علی! تو مولای مؤمنینی و حجت بعد از من بر همه‌ی مردمی. بهشت واجب شد بر کسی که تو را دوست داشت و ولایت تو را پذیرفت. و رفتن به جهنم واجب شد بر کسی که دشمنی کرد با تو. ای علی! قسم به آن کسی که مرا مبعوث داشت به نبوت و مرا بر تمام خلق برگزید (خدای متعال)، اگر بنده‌ای خدای را هزار سال عبادت کند ـ خدا ـ از او قبول نمی‌کند مگر به ولایت و محبت تو و به ولایت و محبت ائمه از اولاد تو و به درستی که ولایت تو قبول نمی‌شود از کسی مگر به بیزاری از دشمنان تو و از دشمنان ائمه علیهم السلام از اولاد تو. جبرئیل مرا به این امر خبر داد؛ پس هر کسی خواست ایمان آورد و هر کسی خواست کفر ورزد.»

این حدیث نیز صراحت دارد بر این که محبت به ائمه علیهم السلام بدون دشمنی با دشمنانشان مقبول حق تعالی نیست، و معلوم است علمای اهل‌سنت دشمن دشمنان اهل‌بیت نیستند، مخصوصاً دشمن خلفای ثلاثه، بلکه به آن‌ها محبت می‌ورزند. پس اظهار محبت آن‌ها به اهل‌بیت علیهم السلام بدون دشمنی با دشمنانشان سودی ندارد.

 

 

یکی از کسانی که ارادت خاصی به خلفای جور داشته و آن را بارها و بارها در اشعارش انعکاس داده ، مولوی است و متاسفانه به عنوان عارف و ولی خدا! در جامعه ما معرفی میشود. او در برخی اشعارش حتی مقام خلفای غاصب را از حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام بالاتر میداند!

 

اکنون توجه شما را به نمونه هایی از این اشعار جلب میکنیم :

 

چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق****** دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد

(دیوان شمس غزل شماره ۹۰۱)

 

 

عاشقانی که باخبر میرند******پیش معشوق چون شکر میرند

از الست آب زندگی خوردند******لاجرم شیوه دگر میرند

و انک اخلاق مصطفی جویند******چون ابوبکر و چون عمر میرند

(دیوان شمس غزل شماره ۹۷۲)

 

 

ساقی اگر کم شد میت دستار ما بستان گرو******چون می ز داد تو بود شاید نهادن جان گرو

بوبکر سر کرده گرو عمر پسر کرده گرو******عثمان جگر کرده گرو و آن بوهریره انبان گرو

پس چه عجب آید تو را چون با شهان این می‌کند******گر ز آنک درویشی کند از بهر می خلقان گرو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۱۳۶)

 

 

در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم******اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو

چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری******زیرا که دوی باشد غاری من و غاری تو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۱۷۳)

 

 

امروز مستان را نگر در مست ما آویخته******افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته

هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان******کو در سخا آویخته کو در صفا آویخته

باشد سخی چون خایفی در غار ایثاری شده******صوفی چو بوبکری بود در مصطفی آویخته

این دل دهد در دلبری جان هم سپارد بر سری******و آن صرفه جو چون مشتری اندر بها آویخته

آن چون نهنگ آیان شده دریا در او حیران شده******وین بحری نوآشنا در آشنا آویخته

(دیوان شمس غزل شماره ۲۲۷۵)

 

 

ای بر سر بازاری دستار چنان کرده******رو با دگران کرده ما را نگران کرده

با صدق ابوبکری چون جمله همه مکری******کو زهره که بشمارم این کرده و آن کرده

زهد از تو مباحی شد تسبیح صراحی شد******جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده

(دیوان شمس غزل شماره ۲۳۲۶)

 

 

چشم احمد بر ابوبکری زده******او ز یک تصدیق صدیق آمده

گفت من شه را پذیرا چون شوم******بی بهانه سوی او من چون روم

نسبتی باید مرا یا حیلتی******هیچ پیشه راست شد بی‌آلتی

همچو مجنونی که بشنید از یکی******که مرض آمد به لیلی اندکی

گفت آوه بی بهانه چون روم******ور بمانم از عیادت چون شوم

(مثنوی معنوی دفتر اول بخش ۱۲۸)

 

 

قصهٔ عثمان که بر منبر برفت******چون خلافت یافت بشتابید تفت

منبر مهتر که سه‌پایه بدست******رفت بوبکر و دوم پایه نشست

بر سوم پایه عمر در دور خویش******از برای حرمت اسلام و کیش

دور عثمان آمد او بالای تخت******بر شد و بنشست آن محمودبخت

پس سؤالش کرد شخصی بوالفضول******که آن دو ننشستند بر جای رسول

پس تو چون جستی ازیشان برتری******چون برتبت تو ازیشان کمتری

گفت اگر پایهٔ سوم را بسپرم******وهم آید که مثال عمرم

بر دوم پایه شوم من جای‌جو******گویی بوبکرست و این هم مثل او

هست این بالا مقام مصطفی******وهم مثلی نیست با آن شه مرا

بعد از آن بر جای خطبه آن ودود******تا به قرب عصر لب‌خاموش بود

سخت خوش مستی ولی ای بوالحسن******پاره‌ای راهست تا بینا شدن

(مثنوی معنوی دفتر چهارم  بخش ۱۹ – قصهٔ آغاز خلافت عثمان رضی الله)

 

 

هرکه خواهد که ببیند بر زمین******مرده‌ای را می‌رود ظاهر چنین

مر ابوبکر تقی را گو ببین******شد ز صدیقی امیرالمحشرین

اندرین نشات نگر صدیق را******تا به حشر افزون کنی تصدیق را

(مثنوی معنوی دفتر ششم بخش ۲۲)

 

 

هرکس کسکی دارد و هرکس یاری******هرکس هنری دارد و هرکس کاری

مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دل******چون احمد و بوبکر به گوشهٔ غاری

(دیوان شمس رباعی شماره ۱۹۸۶)

 

 

 طه و گلگونه غیب است کز او******زعفرانی رخ عشاق چو عناب شدست

چند عثمان پر از شرم که از مستی او******چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست

(دیوان شمس غزل شماره ۴۱۵)

 

 

یک دست جام باده و یک دست جعد یار******رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار******دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

(دیوان شمس غزل شماره ۴۴۱)

 

 

چو خورشید آدمی زربفت پوشد******چو آن مه روی زرافشان درآمد

بزن دست و بگو ای مطرب عشق******که آن سرفتنه پاکوبان درآمد

اگر دی رفت باقی باد امروز******وگر عمر بشد عثمان درآمد

همه عمر گذشته بازآید******چو این اقبال جاویدان درآمد

(دیوان شمس غزل شماره ۶۶۸)

 

 

سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو******چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو

چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است******و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو

(دیوان شمس غزل شماره ۲۲۲۲)

 

 

چون محمد یافت آن ملک و نعیم******قرص مه را کرد او در دم دو نیم

چون ابوبکر آیت توفیق شد******با چنان شه صاحب و صدیق شد

چون عمر شیدای آن معشوق شد******حق و باطل را چو دل فاروق شد

چونک عثمان آن عیان را عین گشت******نور فایض بود و ذی النورین گشت

چون ز رویش مرتضی شد درفشان******گشت او شیر خدا در مرج جان

چون جنید از جند او دید آن مدد******خود مقاماتش فزون شد از عدد

بایزید اندر مزیدش راه دید******نام قطب العارفین از حق شنید

چونک کرخی کرخ او را شد حرس******شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس

 پور ادهم مرکب آن سو راند شاد******گشت او سلطان سلطانان داد

وان شقیق از شق آن راه شگرف******گشت او خورشید رای و تیز طرف

چون ابوبکر از محمد برد بو******گفت هذا لیس وجه کاذب

چون نبد بوجهل از اصحاب درد******دید صد شق قمر باور نکرد

آینهٔ دل صاف باید تا درو******وا شناسی صورت زشت از نکو

(مثنوی معنوی دفتر دوم بخش ۲۳)

 

 

همانطور که در ابیات فوق ملاحظه میفرمایید خلفای جور با القاب  صدیق ، فاروق و ذی النورین خطاب شده اند که حاکی از مقامات معنوی بالاست!! اما به دریای علم و حکمت نبوی و باب الله ، حضرت امیر المومنین علی علیه السلام لقب شیر خدا داده شده است که فقط تداعی کننده فردی شجاع  و جنگجو است!

 

 

همچنین مولوی خلیفه ی دومی را که فریاد میزد: “تمامی مردمان از عمر داناترند، حتی زنان پرده‏نشین!” ـ“سایه خداوند” و “معلم علوم و معارف” مى‏داند، اما خزینه علم خداوند، و بابِ علم پیامبر صلوات اللّه‏ علیهما و آلهما را تنها پهلوانی مى‏شمارد که (نعوذ بالله ) جاهل! و در معرض نفاق!! بوده، و محتاج راهنمایی عاقلان وپیران راه مى‏باشد!! او در اشعارش مى‏گوید: 

گفت پیغمبر  علـی را کای على‌              شیر حقى، پهلوان پر دلی‌

لیک بر شیری مکن هم اعتمید‌                اندر آ در سایه نخل امید‌

اندر آ در سایه آن عاقلى‌                       کش نداند بُرد از ره ناقلی‌

ظل او اندر زمین چون کوه قاف‌               روح او سیمرغ بس عالی طواف‌

گر بگویم تا قیامت نعت او‌                      هیچ آن را مقطع و غایت مجو‌

چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو‌           همچو موسی زیر حکم خضر رو‌

صبر کن بر کار خضری بی نفاق‌              تا نگوید خضر رو هذا فراق‌

چون گزیدی پیر نازکدل مباش‌                سست و ریزنده چو آب وگل مباش‌

(مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲).

 

 

همو نیز، وجودِ آن “ایمانِ مجسم” و “حقِ مطلق” را رهیافتِ هوا و هوس مى‏داند، و مى‏سراید:

چون خدو انداختی در روی من‌              نفس جنبید و تبه شد خوی من‌

نیم بهر حق شد و نیمی هوا‌               شرک اندر کار حق نبود روا‌

یعنی نعوذ بالله حضرت در آن لحظه شرک ورزیده اند!(خفی)

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , عقائد مولوی,

] [ 17:1 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

اشعار فوق العاده عرفانی و ملکوتی مولوی در مثنوی و دیوان شمس/قسمت اول/الفاظ ملکوتی

 

جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی ، آن ولی خدا! ، متفکر کبیر و عارف سترگ با ضمیری پاک و زلال! به بیان اشعار فوق العاده و عرفانی در دیوان و مثنوی خود پرداخته و جانهای تشنگان را از دریای معرفت! سیراب نموده است.

 

اشعار مولوی از روح بزرگ و ملکوتیش! سرچشمه گرفته و مثنوی حاصل پربارترین دوران عمر اوست و همانطور که خود در مقدمهٔ مثنوی معنوی ادعا کرده :

 

« هذا کِتابُ الْمَثنَوى‏، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّین، فى کَشْفِ أَسْرارِ الْوصولِ وَ الْیَقین!، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاکْبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ، یُشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ، وَ هُوَ جِنانُ الْجَنانِ، ذو الْعُیونِ وَ الْأَغْصانِ، مِنْها عَیْنٌ تُسَمّى‏ عِنْدَ ابْناءِ هذا السَّبیلِ سَلْسَبیلاً، وَ عِنْدَ اصْحابِ المَقاماتِ وَ الْکَراماتِ خَیْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، الأَبْرارُ فیهِ یَأکُلونَ وَ یَشْرَبُونَ، وَ الْأَحْرارُ مِنْهُ یَفرَحُونَ وَ یَطْرَبونَ، وَ هُوَ کَنِیلِ مِصْرَ شَرابٌ لِلصّابِرینَ، وَ حَسْرَةٌ عَلى‏ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الْکافِرینَ، کَما قالَ تَعالى‏ یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً…….. و انه شفاه الصدور و جلاء الاحزان و کشاف القرآن و سعه الارزاق و تطییب الاخلاق، بایدی سفره کرام برره یمنعون بان لا یمسّه الا المطهرون!»

ترجمه ی بخشی از عبارت فوق: این کتاب اصول اصول اصول دین در گشودن رازهای وصول به حق و یقین و فقه اکبر خداوند است … شفای سینه ها و زداینده اندوه ها و کشاف رازهای قرآنی و فراخی بخش روزی معنوی و پاک کننده اخلاق است که به دست فرشتگان کرام نوشته شده و آنان جز پاکان را به حقایق آن راه نمی دهند!

داستانهای مستهجن الفاظ رکیک در اشعار مولوی اشعار رکیک مولوی اشعار مستهجن مولوی بیان انحرافات و نقد مولوی اعضاء تناسلی آلات تناسلی

حال از شما دعوت میکنیم تا با هم از دریای بیکران اشعار ملکوتی مولوی جرعه ای برداشته و از این فیض! بهره مند شویم :

آن یکی نایی خوش نی می‌زدست******ناگهان از مقعدش بادی بجست

نای را بر (……) نهاد او که ز من******گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن (مثنوی معنوی! دفتر چهارم بخش ۳۱)

 

 

آن (……) خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او******صد (……) خر در (……) او صد تیز سگ در ریش او

خر صید آهو کی کند خر بوی نافه کی کشد******یا بول خر را بو کند یا (……) بود تفتیش او

خر ننگ دارد ز آن دغل از حق شنو بل هم اضل******ای چون مخنث غنج او چون قحبگان (……) او (دیوان شمس/۲۱۳۷)

 

 

چون افتد شیر نر از حمله حیز و غر******وز زخمه (……) خر کی بانگ نماز آید (دیوان شمس/۶۱۸)

 

 

دور باد از رزم شیران چشم سگ******دور باد از مهد عیسی (……) خر (دیوان شمس/۱۱۰۷)

 

 

گلو گشاده چو (……) فراخ ماده خران******که (……) خر نرهد زو چو پیش او برخاست (دیوان شمس/۴۸۳)

 

 

آن لب که بود (……) خری بوسه گه او******کی یابد آن لب شکربوس مسیحا (دیوان شمس/۹۶)

 

 

ای چو خربنده حریف (……) خر******بوسه گاهی یافتی ما را ببر (مثنوی معنوی! دفتر سوم بخش ۱۰۲)

 

 

دست زن در کرد در (……)******(……) او بر دست زن آسیب کرد (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۰)

 

 

او اگر دیوانه است و فتنه‌کاو******داروی دیوانه باشد (……) گاو (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۷)

 

 

مردی این مردیست نه ریش و (……)******ورنه بودی شاه مردان (……) خر

روسپی باشد که از جولان (……)******عقل او موشی شود شهوت چو شیر (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۵۸) 

 

 

رو به من آرند مشتی حمزه‌خوار******چشم‌ها پر نطفه کف خایه‌فشار

وانک ناموسیست خود از زیر زیر******غمزه دزدد می‌دهد مالش به (……)

خانقه چون این بود بازار عام******چون بود خر گله و دیوان خام (مثنوی معنوی! دفتر ششم بخش ۱۰۹ – حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب ‌ای خفتند شبی اتفاقا امرد خشت‌ها بر (……) خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشت‌ها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشت‌ها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشت‌ها را چرا نهادی الی آخره)

 

 

هم‌چو آن زن کو جماع خر بدید******گفت آوه چیست این فحل فرید

گر جماع اینست بردند این خران******بر (……) ما می‌ریند این شوهران (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۴۳)

 

 

ای مخنث پیش رفته از سپاه ******بر دروغ ریش تو (……ت) گواه (مثنوی معنوی! دفتر پنجم بخش ۱۰۵)

 

 

(……) دریده هم‌چو دلق تونیان******آمد از حمام در گردک فسوس  (مثنوی معنوی! دفتر ششم بخش۶)

 

 

مثنوی معنوی! / دفتر پنجم

بخش ۵۹ – داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و …. کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم (……) دیدی کدو ندیدی ….

یک کنیزک یک خری (……)******از وفور (……)  گزند

آن خر نر را (……) خو کرده بود******خر جماع آدمی پی برده بود……الی آخر

 

 

مثنوی معنوی! دفتر پنجم    بخش ۱۶۸ – آمدن خلیفه نزد آن خوب‌روی برای جماع

آن خلیفه (……)******سوی آن (……)!

(……)******(……)!!!

(……)******(……)!!!

خشت و خشت موش در گوشش رسید******خفت (……ش) شهوتش کلی رمید

وهم آن کز مار باشد این صریر******که همی‌جنبد بتندی از حصیر

 _____________________________

تمام نقطه چین های داخل پرانتز ، الفاظ به شدت رکیک و ناپسند میباشد که از ذکر آنها معذوریم/در صورت نیاز میتوانید به آدرس اشعار مراجعه بفرمایید.

 

 

سؤال : نام‌ بردن الفاظ زشت و رکیک مانند اعضاء تناسلی انسان چه‌حکمی دارد؟

جواب از آیت الله سیستانی : جایز نیست.

مسأله : آیت الله سیستانی : فحش حرام است و مراد از فحش هر کلامی است که تصریح به آن زشت و قبیح شمرده می‌شود یا نسبت هر فردی یا نسبت به غیر زوجه ، نوع اول آن مطلقاً حرام است …

 

حکم داستانهای مستهجن موجود در مثنوی هم که واضح است.

 

گاهی انسان برای بیان پستی و گمراهی برخی نحله های منحرف (علی الخصوص وقتی که ادعای عرفان و وصول به حق میکنند) مجبور به بیان مسائلی میشود . از تمامی عزیزانی که از خواندن این مطالب دچار کدورت شدند عذرخواهی میکنیم.


 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , حرف سکسی,

] [ 16:59 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

وصف مولوی و شمس تبریزی از زبان یکدیگر و خواسته های نامشروع شمس تبریزی از مولوی

 

خواسته های نامشروع شمس از مولوی

در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم:

روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد. [۱]

 

شمس تبریزی در وصف مولوی

اگر از تو پرسند که مولانا را چون شناختی؟ بگو: اگر از قولش می پرسی، «انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون»!

و اگر از فعلش می پرسی، «کل یوم هو فی شان»!

و اگر از صفتش می پرسی«قل هو الله احد»!

و اگر از نامش می پرسی «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده هو الرحمان الرحیم»!

و اگر از ذاتش می پرسی «لیس کمثله شیٌ و هو السمیع البصیر»! [۲]

 

مولوی در وصف شمس تبریزی

 عیسی و موسی چه باشد چاکران حضرتش 

جبرئیل اندر فسونش سحر مطلق می زند

***************************

جان ابراهیم مجنون گشت اندر شوق او 

تیغ را بر حلق اسمعیل و اسحق می زند

***************************

احمدش گوید که واشوقا الی اخواننا

بر وفای عشق او صدیق صدّق می زند

***************************

کیست آنکس کین چنین مردی کند اندر جهان

شمس تبریزی که ماه بدر را شق می زند [۳]


[۱] نفحات الانس ص ۴۶۶ با تصحیح مهدی توحیدی پور

[۲] مقالات شمس تبریزی ص۷۸۹ چاپ دوم سال ۱۳۷۷ انتشارات خوارزمی

[۳] ریاض السیاحه و تاریخ تصوف،با تفاوت مختصر

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , لواط, زنا, als,

] [ 16:55 ] [ دانا ]

[ ]

 افضلیت بایزید بسطامی یا پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)؟! – سوال عجیب مولوی از شمس - آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی

 

در این نوشتار که قسمتی از اثر گرانبارمتفکر بزرگ حضرت آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی است ، بی توجهی مولوی و مکتبش به انبیاء و اولیاء معصومین (علیهم السلام) و اشتراک چنین عقیده ای بین همه ی فرق صوفیان بیان شده است .

 

 

«… به عنوان مثال و تنها نمونه به آن داستان معروف مولوی و شمس توجه کنید:

شمس سوار بر اسب و مولوی افسار اسب او را گرفته و می کشد، روی به عقب برگردانیده و به شمس می گوید:

 

مولوی: ای پیر آیا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) افضل است یا بایزید؟ـ؟

شمس: این چه پرسشی است، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) کجا و بایزید کجا.

مولوی: پس چرا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید «ما عرفناک حق معرفتک» و بایزید می گوید «سبحانی ما اعظم شأنی»؟ـ؟

در پایان داستان، حضرت صوفی (مثلاً) بی هوش می افتد.

 

ببینید: مولوی نمی پرسد «آیا سلمان افضل است یا بایزید» یا با مقداد، عمار، ابن مسعود، ابوایوب، جابر انصاری، عمر، ابوبکر، و… مقایسه نمی کند. یعنی در نظر او تکلیف اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مقایسه با بایزید دقیقاً روشن است که هیچ کدام به گرد پای بایزید نمی رسند.

 

و نیز نمی پرسد: «آیا علی [علیه السلام] افضل است یا بایزید» و همچنین امام حسن و حسین و… [علیهم السلام] (در مورد امام زمان(عج) هم که اصل وجود و اصل چنین شخصی آمده یا در آینده خواهد آمد، بر خلاف اجماع مسلمین حتی خوارج، را انکار کرده و مهدویت را تعمیمی کرده است) را اساساً (نعوذ بالله) قابل قیاس با بایزید نمی داند.

 

و همچنین مولوی نمی پرسد «آیا حضرت ابراهیم، نوح، موسی، عیسی افضل هستند یا بایزید» تا چه رسد دیگر انبیاء. زیرا همه این مسائل برای او حل شده بود تنها مسئله ای که باقی مانده بود افضلیت بایزید بر خاتم المرسلین و اشرف المرسلین بود که آیا بایزید افضل است یا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ؟ـ؟ تا بایزید دقیقاً شانه به شانه خدا بایستد. آن هم بایزید که در عوامفریبی و ابراز شطحیات گستاخ ترین صوفی بود و با شعار «سبحانی ما اعظم شأنی» راه را برای دیگر عربده های صوفیان باز کرد و دروازه خرافات را در جامعه امت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برگشود که سیل خرافات به راه افتاد و اصول و فروع دین را در خود فرو برد و امت اندیشمند را یک امت کاملاً خرافی، به بار آورد.

 

این ماهیت تصوف است که فرد را به شدت دچار تکبر درونی بل دچار جنون خودپرستی می کند تا خود و امثال خود را افضل از همگان بداند و انبیاء و اولیای واقعی در نظرش خوار و حقیر شوند.

 

اینان فقط و فقط در مقابل پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ترمز می کنند. زیرا بناست که به نام اسلام بگویند و به عنوان مسلمان بر مسلمانان سوار شوند. والا این ترمز کوچک را نیز می بریدند و این افسار گسیختگی را به «اطلاق محض» می رسانیدند.

 

گرفتن افسار اسب شمس برای به دست آوردن «جواز» از زبان شمس، است که افسار خود را ببرد.اما شمس این جواز را نداد.

 

در مجلد اول عرض کردم که شمس همه جا می گشت و خانقاه به خانقاه می رفت و از افراط کاری های صوفیان انتقاد می کرد در قونیه نیز همین روال را داشت که اخراج شد، سپس با اصرار برگردانیده شد و سپس کشته شد.

 

از متن پرسش مولوی روشن است که در نظرش بایزید با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کاملاً دوش به دوش، مساوی و برابر است تنها جای شک این است که آیا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز افضل است یا نه.

 

من هیچ کاری با مولوی ندارم و درصدد نیستم که منفیات و اندیشه های ضد اسلامی مولوی را بیان کنم. زیرا در این صورت باید سه جلد در تنها «مولوی شناسی» می نوشتم. من به برخی از آنان که خودشان را شیعه دوازده امامی می دانند و امامان را واجب التأسّی می دانند، می گویم: مرید ائمه(علیهم السلام) بودن و در عین حال مرید مولوی بودن، جز حماقت (یا عوام فریبی) معنی ای ندارد. پذیرش دین ائمه(علیهم السلام) در عین پذیرش دین مولوی، یا مصداق سفاهت است یا مصداق عوام فریبی.

 

طلبه جوان و دانشجوی جوان می خواهد دانشمند و عالم شود، نه خرافی یا فریفته شود، چرا به اینان ستم می شود؟ پاسخمان در تاریخ چه خواهد بود؟.

 

کسی که مختصر اطلاعی از بینش و فرهنگ صوفیان، داشته باشد می داند که این «اصل» ـ اصل نگاه تحقیرآمیز به انبیاء(علیهم السلام)، ائمه(علیهم السلام) و اصحاب پیامبران و امامان علیهم السلام ـ تنها به مولوی منحصر نیست، اصل اساسی اندیشه همه صوفیان است که اصطلاح زیبای «عرفان» را غصب کرده اند مانند غصب ولایت.»


محی الدین در آئینه فصوص. جلد دوم – فصل اول : مقالات مقدماتی ( بخش دوم )

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , بایزید,

] [ 16:54 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

 

ابراز ارادت ویژه مولوی به معاویة بن ابوسفیان در کتاب مثنوی

 

مولوی سراینده مثنوی با جعل داستانی در دفتر دوم مثنوی ارادت ویژه خود را به معاویة بن ابوسفیان یکی از ننگین ترین چهره های تاریخ اسلام نشان می دهد.

 

مولوی چنین افسانه سازی می کند که معاویه، دایی مؤمنان! در قصرش خفته بود و در حالی که درهای قصر به روی همه بسته بود، شخصی او را بیدار می کند. معاویه متعجب از این که چه کسی توانسته وارد قصر و اتاق خواب او شود، می گوید: تو که هستی و چگونه جرأت کردی وارد قصر شوی که در این هنگام شیطان خود را معرفی می کند و می گوید او بوده است که معاویه را بیدار کرده است. معاویه از او می پرسد چرا مرا بیدار کردی؟ راستش را بگو؟

 

مولوی پس از آن که چند بیت در باره استمداد معاویه از خداوند متعال برای نجات از مکر شیطان می سراید، از زبان شیطان می گوید:

 

از بْن دندان بگفتش بهر آن*****کردمت بیدار می دان ای فلان

 

تا رسی اندر جماعت در نماز*****از پی پیغمبر دولت فراز

 

گر نماز از وقت رفتی مر ترا*****این جهان تاریک گشتی بی ضیا

 

از غبین و درد رفتی اشکها*****از دو چشم تو مثال مشک ها

 

گر نمازت فوت می شد آن زمان*****می زدی از درد دل آه و فغان

 

من ترا بیدار کردم از نهیب*****تا نسوزاند چنان آهی حجاب

 

اینجا مولوی از زبان معاویه به شیطان می گوید: حالا راست گفتی و بعد با عنکبوت خواندن شیطان که باید به شکار مگس بپردازد خود را باز اسپیدی می خواند که شاه شکار است و عنکبوت چگونه می تواند به شکار چنین بازی رود؟

 

گفت: اکنون راست گفتی صادقی*****از تو این آید، تو این را لایقی

 

عنکبوتی تو مگس داری شکار*****من نّیم ای سگ مگس زحمت میار

 

باز اسپیدم شکار شه کند*****عنکبوتی کی به گرد ما تند

 

و بدین گونه جناب مولوی به تجلیل از معاویه یکی از پلیدترین چهره های تاریخ اسلام و بلکه بشریت می پردازد.

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , معاویه,

] [ 16:51 ] [ دانا ]

[ ]

 

 

 

مولوی و انحراف از موضع اهل بیت علیهم السلام درباره کربلا

ملای رومی حاضر در محضر “شمس تبریزى”،عاشورا را به سرور و عیش و عشرت و شادی و رقص و پاى‏کوبی مى‏نشیند، نه به ماتم و اشک و اندوه!! “شمس تبریزى” مى‏گوید:

“خجندى” بر خاندان پیامبر مى‏گریست، ما بر وی مى‏گریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی مى‏گرید…![۱]

این‏جاست که باید به این پیر مغرور گمراه که گریه بر سید مظلومان را به باد استهزاء مى‏گیرد گفت:

 پس تو باید – العیاذ بالله – بر حال عرش و کرسی و لوح و قلم و زمین و آسمان که همه بر حسین گریستند، بلکه باید بر حال پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات للّه‏ علیهما و آلهما و… هم گریه کنی که حتی قبل از واقعه جگرگذار عاشورا بر حسین‏شان گریستند، و زمین و زمان را به سوختن و گداختن فرمان راندند، و کون و مکان را در سوگ آن جانِ جانان به اندوه و ماتم ابدی نشاندند!

و نیز باید از کسانی که مى‏کوشند بدیهیات را انکار کرده، و باقى‏ماندگان نواصب و خوارج و دشمنان آل ‏اللّه‏ را، شیعیانِ اهل تقیه و مدارا معرفی کنند، پرسید که: آیا در همان شرایطی که “شمس خجندى” بى‏پروا از استهزای دشمنان اهل‏بیت نبوت، بر شهید مظلوم کربلا گریه مى‏کرد، تقیه این جاهلان اقتضا مى‏کرد که بر اساس خیالات خود به اجتهاد در مقابل نصوص بی حد و حصر برخیزند، و سوگواری بر امام شهیدان را مسخره کنند؟! یا اینکه خود را از سیده کائنات زهرای اطهر علیها السلام ، برتر دانسته، او را “زاهده بى‏معرفت” بدانند و خود را “عارف واصل”؟! آیا کدامین سنی مذهبی جرئت چنین جسارتی به ساحت قدس و طهارت والا ولیة‏ اللّه‏ عظمای خداوند، فاطمه صدیقه علیها السلام را دارد، تا اینکه جسارت او عذر این معاندان باشد؟!

“مولوى” نیز، سوگواری شیعیان بر امام مظلوم خویش را به باد استهزا گرفته، مى‏گوید:

 روز عاشورا همه اهل حلب                    باب انطاکیه اندر تا به شب

 گرد آید مرد و زن جمعی عظیم           ماتم آن خاندان دارد مقیم

 ناله و نوحه کنند اندر بکا                  شیعه عاشورا برای کربلا

 بشمرند آن ظلم‏ها و امتحان         کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‏هاشان مى‏رود در ویل و وشت   پر همی گردد همه صحرا و دشت

 خفته بودستید تا اکنون شما                  که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان       زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست           جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست

چون که ایشان خسرو دین بوده‏اند  وقت شادی شد چو بشکستند بند




[۱] . نقدى بر مثنوی، ۹۷، به نقل از مقالات شمس، به نقل از خط سوم، ۳۱

 

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , کربلا,

] [ 16:49 ] [ دانا ]

[ ]

 

مولوی و جسارت به حضرت امیرالمومنین علیه السلام

مولوی خلیفه ی دومی را که فریاد میزد: “تمامی مردمان از عمر داناترند، حتی زنان پرده‏نشین!” ـ “سایه خداوند” و “معلم علوم و معارف” مى‏داند، اما خزینه علم خداوند، و بابِ علم پیامبر صلوات اللّه‏ علیهما و آلهما را تنها پهلوانی مى‏شمارد که (نعوذ بالله ) جاهل! و در معرض نفاق!! بوده، و محتاج راهنمایی عاقلان وپیران راه مى‏باشد!! او در اشعارش مى‏گوید: 

گفت پیغمبر  علـی را کای على‌              شیر حقى، پهلوان پر دلی‌

لیک بر شیری مکن هم اعتمید‌                اندر آ در سایه نخل امید‌

اندر آ در سایه آن عاقلى‌                       کش نداند بُرد از ره ناقلی‌

ظل او اندر زمین چون کوه قاف‌               روح او سیمرغ بس عالی طواف‌

گر بگویم تا قیامت نعت او‌                      هیچ آن را مقطع و غایت مجو‌

چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو‌           همچو موسی زیر حکم خضر رو‌

صبر کن بر کار خضری بی نفاق‌              تا نگوید خضر رو هذا فراق‌

چون گزیدی پیر نازکدل مباش‌                سست و ریزنده چو آب وگل مباش‌

(مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲).   همو نیز، وجودِ آن “ایمانِ مجسم” و “حقِ مطلق” را رهیافتِ هوا و هوس مى‏داند، و مى‏سراید:

 

چون خدو انداختی در روی من‌              نفس جنبید و تبه شد خوی من‌

نیم بهر حق شد و نیمی هوا‌               شرک اندر کار حق نبود روا‌

یعنی نعوذ بالله حضرت در آن لحظه شرک ورزیده اند!(خفی)

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی , امام علی,

] [ 16:47 ] [ دانا ]

[ ]

 مولوی و استفاده از احادیث جعلی

مولوی در ابراز خصومت و دشمنی با مکتب تشیع تا آنجا پیش مى‏رود که حتی متن احادیث نبوی در باب فضایل اهل‏بیت علیهم‏السلام را طبق نقل شیعه نمى‏آورد که مبادا فضیلتی برای آل‏اللّه‏ باشد! مثلاً در حدیث مشهور و مورد اتفاق که پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله ‏و سلم فرمودند:

“مثال اهلبیت من مانند کشتی نوح است که هرکس سوار شود نجات یابد و هرکس تخلّف کند هلاک شود” و دهها دانشمند بزرگ اهل سنت آن را نقل نموده، حکم به صحّت آن داده‏اند.[۱]

 مغرضان دست برده، به جای “اهل‏بیت”، “اصحاب” را قرار داده‏اند، حتی برخی ـ مانند ابن‏تیمیه ـ پا را فراتر نهاده، آن را دروغ خوانده‏اند!! مولوی نیز روش آنان را برگزیده، گوید:

 بهر این فرمود پیغمبر که من                 همچو کشتیم به طوفان زمن

 ما و اصحابیم چون کشتی نوح         هر که دست اندر زند یابد فتوح[۲]

براستی چه کسانی چنین تحریف‏هایی را مى‏پسندند و نقل مى‏کنند؟ آیا مولوی این مقدار از دانش کم‏بهره بود که چنین مسائل ساده‏ای را نداند؟ یا آیه «یحرّفون الکلم عن مواضعه»: “کلمات را از جای خود جابجا مى‏کنند”[۳] را نخوانده بود؟ یا مقام اصحاب را بسی بلند مرتبه و آنان را معصوم از خطا و گناه مى‏دانست که مطابق حدیثی مجعول گفت:

 گفت پیغمبر که اصحابی نجوم                  رهروان را شمع و شیطان را رجوم[۴]

و یا:

 مقتبس شو زود چون یابی نجوم     گفت پیغمبر که اصحابی نجوم[۵]

یا حدیث نبوی مشهور و مورد اتفاق:

 ”من کذب علی متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار”:

کسی که عمدا بر من دروغ ببندد جایگاهی از آتش برای خود فراهم کرده است.[۶]

را نشنیده بود؟




[۱] . احقاق الحق: ۹ / ۲۷۰ ـ ۲۹۳، ۱۸ / ۳۱۱ ـ ۳۲۲ با دهها سند از دهها کتاب اهل سنت؛ عبقات الانوار: جلد حدیث سفینه؛ نفحات الازهار: تمام جلد چهارم؛ غایة المرام: ۳ / ۱۳ ـ ۲۴؛ فضائل الخمسة: ۲ / ۵۶ ـ ۵۹ و دهها منبع دیگر

[۲] مثنوی، دفتر چهارم، ۵۳۹، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۸۵

[۳] . سوره نساء، آیه ۴۶

[۴] . مثنوی، دفتر اوّل، ۳۶۵۶، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۷۹

[۵] . مثنوی، نسخه کتابفروشى اسلامیه، دفتر اوّل، ۵۴، شماره ۹، به نقل نقدى بر مثنوی، ۱۷۹

[۶] . بحارالانوار : ۲ / ۱۶۰؛ صحیح بخارى : جلد اوّل، کتاب العلم، باب : اثم من کذب على النبى صلى‏ الله ‏علیه ‏و‏آله

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی, مثنوی ,نقد مثنوی ,

] [ 16:45 ] [ دانا ]

[ ]

مولوی و تبرئه ی ابن ملجم

پیر قونیه ـ مطابق با مکتب سایر جبری مسلکان اهل سنت ـ “ابن‏ملجم”، شکافنده شریان‏های مقدس خون خدا را، آلت حق مى‏شمارد، و بزرگ جنایت او را ـ که روی تاریخ بشریت را سیاه کرده است ـ غیر قابل طعن و ملامت مى‏داند!!

شگفتا! کار دروغ‏پردازی و باطل‏سرایی او به آنجا رسیده است که به هواداری از خوارج و نواصب، در عالم خیال‏بافی و عداوت و دشمنی آشکار خویش با مظلومان معصوم، از زبان امیر عالم وجود، خطاب به “ابن‏ملجم” مى‏سراید:

 من همی گویم بر او جف القلم    ز این قلم بس سرنگون گردد علم

 لیک بى‏غم شو شفیع تو منم                      خواجه روحم نه مملوک تنم [۱]

 

وی همچنین از زبان امام علی (علیه السلام) خطاب به ابن ملجم می گوید:

هیچ بغضی نیست در جانم زتو          زانک این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو فاعل، دست حق          چون زنم بر آلت حق طعن و دق

(مثنوی معنوی/ دفتر اول/ص۱۹۰)




[۱] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر یکم، ۳۸۶۶

[ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مولوی , ابن ملجم,دفتر اول,مثنوی,امام علی,

] [ 16:42 ] [ دانا ]

[ ]